شب... سکوت... کویر...

» شب... سکوت... کویر...

بسم الله

تو راه بودیم...
شب... سکوت... کویر...
سکوت شکسته شد و آقای لطفعلی زاده از تغییر و تحولات در سفر امسال گفت.
تمامی کادر اتوبوس های خواهران اعم از مسئول اتوبوس و مسئولین انتظامات ، تدارکات و تبلیغات ، دانش آموز شده ... قدیمی ها هم نقش مشاور رو تو اتوبوس بازی میکردن... کار خیلی خوبی... این همون مسئولیت دادن و بقول خودمون میدون دادن به دانش آموزا بود...
رضا به یکی یکی اتوبوس ها زنگ میزد و از وضعیت اتوبوس میپرسید که یه وقت چیزی کم و کسر نداشته باشن...
یه بحثی تو ماشین به پا شد... بحث سر نحوه ترمز گرفتن سر پیچ بود... آقای لطفعلی زاده ، سر پیچ زحمت میکشیدن ترمز میگرفتن تا سرعت ماشین کم بشه! وحید و من میگفتیم که با دنده باید سرعت ماشین رو کم کرد... یعنی یه معکوس بکُن تو کُمِش!!! تا سرعت ماشین کم بشه! (اگه دخترا چیزی نفهمیدن عیبی نداره ، اینها یه سری اصطلاحات کاملا مردانه هست!!!)
و جالبتر از همه رضا میگفت که اصلا نمیخوات ترمز بگیری! تازه باید سرعت رو زیاد کنی که دَوَران حاصل از چرخش لاستیک ها بدور خودشون و نقطه سقل زمین و همچنین نیروی گرانش زمین و اصطحکاک حاصل از حرکت هوا بین دکمه پیرهن راننده و پیچ جاده است که باعث میشه ماشین بهتر بپیچه!!! (اگه دخترا و پسرا چیزی نفهمیدن عیبی نداره ، چون خودش هم نفهمید!)
موضوع با داوطلب شدن من و وحید و آقای لطفعلی زاده ختم بخیر شد!!!
ولی خدا رو شکر رضا هنوز گواهینامه نگرفته!!!

تو آدما هم همینه...
شما چی فکر میکنید... بعضی موقع ها که خیلی تند میریم ، چه جوری باید ترمزمون رو بکار بندازیم که نه به خودمون و نه به اطرافیانمون فشار نیاد؟؟؟
اصولا میدونیم کِی باید ترمز بگیریم یا هروقت رفت ته دره ، اون موقع تازه میفهمیم باید 10 ثانیه قبل ترمز میزدیم؟؟؟
واقعا تو زندگی آدم ها ، بعضی موقع ها ، ثانیه ها سرنوشت ساز هستن...
مثلا یکی عصبانی میشه و چند ثانیه صبر میده و خشمش کمتر میشه و یکی هم هست این چند ثانیه رو صبر نمیکنه و میزنه یکی رو سیب زمینی میکنه!!!
شاید صبر یه نوع ترمز باشه... مگه نه؟؟؟


همسفر کبوتران حرم عشق...

» همسفر کبوتران حرم عشق...

بسم الله

مسئول اتحادیه شیراز ، آقای لطفعلی زاده ، تازگی ها آقا فریبرز رو با کمال بیرحمی انداخت گوشه خیابون و رفت آقا پژمان رو جاش آورد!
حالا این آقا فریبرز و آقا پژمان ، کی هستن ، بماند...
نه بابا!!!... مسئول انجمن نیستن!!!... فریبرز همون فیات قدیمی آقای لطفعلی زاده هست که روم به دیفال ، گلاب به روتون ، آفتاب لب بومه! قبلا با هل دادن روشن میشد که الان دیگه نمیشه!... آقا پژمان گل (لطفا با ضمه بخوانید!) ، یه ماشین تیتیش مامانی هست که تازه گیره مسئول اتحادیه اومده!
حالا اینها چه ربطی به سفر مشهد دارن ، خدمتتون عرض میکنم:
سفر مشهد داشت شروع میشد که همه چی دست به دست هم داد که ماشین گیر من و آقای لطفعلی زاده و 2تا دیگه از بچه ها نیاد... آقای لطفعلی زاده طی یک اقدام متحورانه اعلام کرد که من آقا پژمان رو برای سفر مشهد میارم که با مخالفت شدید رفقا مواجه شد و در نهایت هم آورد!
ما هی میگفتیم آقا جون این چه کاریه؟ ماشین صفر رو نمی اندازن تو جاده... اونم میگفت ماشین مال خود امام رضاست و......... (برای اینکه ریا نشه این قسمت رو حذف کردیم!)
من هم با آقای لطفعلی زاده و 2تا دیگه از رفقا همسفر آقا پژمان شدیم و البته همسفر کبوتران حرم عشق...